سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خردها، پیشوایان اندیشه ها و اندیشه ها، پیشوایان دلها و دلها، پیشوایان حواس و حواس، پیشوایان اندام اند . [امام علی علیه السلام]
فاطمه زهرا کوچولو

سلام ببخشید که چند روزی نبودم اخه با مامانی رفته بودم خونه ی مامان بزرگم اونجا انقدر خوب بود با خاله هام  انقدر بازی کردم بابابزرگم هم منو خیلی دوست داره هی با هام بازی میکرد خاله ی بزرگم هم برام اسباب بازی خرید مامانی برام دو تا لباس خوشکل خرید دو رآستینش هم چین چینیه انقدر خوشگله وقتی میپوشم انقدر خوشگل می شم مثل یه دسته گل میشم اونجا یه اتفاق مهم هم برام افتاد میدونین چی شد من دیگه می تونم بشینم مامانی وقتی من نشستم انقدر ذوق کرد  که نگو پشت تلفن هم برای بابایی تعریف کرد دیگه نمی دونم اون چیکار کرد
یه روز با مامانی و خاله سهیلاومامان بزرگ رفته بودیم خونه خاله های مامانی اونجا به من خیلی خوش گذشت جاتون خالی همه می گفتن واییییی چقدر فاطمه خوشگل  شده   همه اونجا دوستم داشتن یه روزهم خیلی دلم برا بابایی تنگ شده بود  هی گریه می کردم  ولی کسی نمی دونست که من چمه دلم  می خواست بتونم حرف بزنم وداد بزنم بگم بابامن دلم برا بابایی تنگ شده  .خلاصه تو این سفر به من خیلی خوش گذشت راستی شماها هم سفر میرید


نظرات شما ()

حدود یه هفته ای میشه که رفتم تو شیش ماه قدم بلندتر  شده موهام در اومده توپول تر
شدم خلاصه کلی خوشکلتر شدم  اینو من که نمی گم مامانی میگه(قضیه ی سوسک
و دست و پای بلوری و اینا)
اشتهام هم خیلی زیاد شده هر چی هست میخوام بخورم     
دستمو . شصت پامو دماغ بابایی و... خلاصه دوست دارم هر چی دم دستم میادرو بخورم
مامانی خیلی با این کا
رم مخالفه وهمیشه  سر به زنگار میرسه ومنو در حین ارتکاب جرم که
نه حین مکیدن. مچمو
میگیره     تازه مامانی نقض حقوق نی نی (حقوق بشر      
کرده ویه ماه زودتر غذای کمکی رو ش
روع کرده یه تیکه نون میده دستم وهی میگه به جای دستت
اینو بمک منم ناچارم قبول کنم وگر نه 
...       منم یکم نون رو میمکم بعد آروم میندازمش   
وشروع میکنم به مکیدن دستم همون دست خودم خوشمزه تره    مامانی میگه دختر انقدر
دستتو نخور تموم میشه ها  یه چند روزی هم  میشه که تو دهنم یه جوری میشه مامانی به
بابایی میگه میخواد دندون در بیاره راستی شما میدونید دندون چیه  
  اصلا چرا میخواد تو
دهن من در بیاد خوب حال نمیشه تو باغچه در بیاد تا من انقدر عذاب نکشم وای خدایا چقدر باید سختی بکشم تا بزرگ بشم کاشکی زود زود بزرگ بشم


نظرات شما ()

دیشب با مامانی وخاله رفته بودیم یه جا یی که پر از ادم بود اونا همشون سیاه پوشیده بودن اولش یه عمو کلی حرف زد بعضی از خاله ها هم گریه می کردن بعد همه جا رو تاریک کردن منم فکر کردم دیگه وقت خوابه ولی دیدم همه دارن گریه میکنن وجیغ میکشن حتی خاله که همیشه منو می خندونه یاوقتی من براش ناز میکنم میخنده هم گریه میکرد مامانی هم گریه میکرد من هر چی بر اش خندیدم وخودمو براش ناز کردم فایده ای نداشت تو چشمای مامانی کلی غصه بود مامانی هی گریه میکرد ومنو تو بغلش فشار میداد من که نفهمیدم ای همه غصه وگریه برا ی چیه ولی  دل کوچولوم کلی گرفت

                                          


نظرات شما ()

سلام حال شماها خوبه منم خوبم این چند روزی هم که نبودم حالم خوب بود ولی مامانی خوب نبود منم که خودم نمینویسم مامانی برام مینویسه

الان هم که اومدم یه دونه سوال کوچولو دارم میخواستم بدونم شماها هر وقت حوصلتون سر میره چیکار میکنین کسی باهاتون بازی میکنه(اخ یادم نبود ادم بزرگا بازی نمیکنن ) من نمیدونم چیکار کنم دوست دارم که مامانی یا بابایی باهام بازی کنن مامانی که منو میزاره تو روروک ومیره سراغ کاراش من هم یه کم بازی می کنم و این طرف اون طرف میرم ولی زود خسته میشم وبرای اینکه مامانی بیاد پیشم گریه میکنم مامان هم میاد یه کم باهام بازی می کنه بعد می بینه من ساکت شدم باز میره سراغ کارش اگه بازم گریه کنم اون وقت مامانی عصبانی می شه ومنو دعوا میکنه خوب من چیکار کنم اخه من که بلد نیستم بازی کنم یکی باید باهام بازی کنه تا حوصلم سر نره

خوب این از مامانی .بابایی یه کم بیشتر باهام بازی میکنه وصبر وحوصلش بیشتر از مامانییه لی اونم زود خسته میشه وبه مامانی میگه بیا بچه رو بگیر مامانی همکه انگار می خواد از دست من فرار کنه میگه من کار دارم خودت یه جوری سرشو گرم کن یکی به من بگه اخه من چیکاااااار کنم یه نی نی هم نیست که حداقل با اون بازی کنم یه دونه خاله دارم می خواد محمد جواد بیاره ولی نمیدونم چرا نمیاره تا حداقل من با اون بازی کنم .
شما بگید من چیکار کنم  

              


نظرات شما ()

سلام خوبید منم خوبم ولی خوب خوب نیستم چراااااااااا؟خوب چون دوست دارم مثل ادم بزرگا باشم اخه ادم بزرگا میتونن حرف بزنن وهر چیزی که دوست دارن بگن ولی ما نی نی ها...هیییییییییی کاشکی منم زود بزرگ می شدم  اونوقت مجبور نبودم هر چیزی رو که میخوام با گریه به مامانی بفهمونم مامانی هم نفهمه که من چی میگم وچی میخوام میدونید من هر وقت هر چیزی میخوام باید کلی گریه کنم تا مامانی بفهمه من چمه چون من نی نی  اولشم هر وقت هم که نمیدونه من برای چی گریه میکنم کلافه میشه ومن دعوا میکنه ....خوب من چی کار کنم که ادم بزرگا زبون ما نی نی ها رو نمیفهمن حالا خوبه من مثل نی نی های دیگه جیغ جیغو نیستم وقتی مامانی منو دعوا میکنه بابایی میگه خانوم با بچه درست حرف بزن رو تربیتش تاثیر میزاره مامانی هم  به بابایی میگه من صبرم کمه نمیتونم که همش ناز شو بکشم ولی اون روز شنیدم  بابایی به  مامانی میگفت که حدیث از امام صادق داریم که میگه فاطمه هارو نباید هیچوقت دعوا کرد .من که نفهمیدم ایشون کیه ولی حتما ادم خوبیه که ما فاطمه ها رو دوست داره منم خیلی دوسش دارم چون باعث شد که دیگه مامانی منو دعوا نکنه راستی اگه شما ها فهمیدین به منم بگین باشههههه


نظرات شما ()

<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
هفته ی پر درد سر برای من
دل ـپـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر فاطمه زهرا
من اومدم
[عناوین آرشیوشده]
خانه

: پیوندهای روزانه

: موضوعات



: آمار سایت
بازدیدکنندگان: 102198
بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 12

: درباره من
فاطمه زهرا کوچولو
فاطمه زهرا
من یه نی نی کوچولوام

: لینک به من
فاطمه زهرا کوچولو

: دوستان

گــــل یا پوچ؟!
حنا، دختری با مقنعه
کوهپایه
انعکاس
رند
پاک دیده
سلام بچه ها
هرچه می خواهد دل تنگت بگو(مشاوره)
رئیس کوچولو
نوشته های یک ناظم
قافله ی شهدا
●:سوزن بان:●
همسفر عشق
.:: ریحانه ::.
پشت خطی
خود نوشت (داداشی ممد مهربونم )
حقیقت بهائیت
تا صبح انتظار
وبلاگی برای شیرینی های زندگی
کلاس اولی
نیلوفرآبی
نقد مَلَس
شفاعت
مسافر سبز
خاطرات خاشعات
سئوالهای منتظر جواب
تمام آرزویم این است که خاک کوی تو باشم
مادرانه
راز گشایی(دایی مهربونم)
پیک گردان
مامان نی نی
نوشته‏های زینب کوچولو
نوشته های یه مامان
فاطمه زهرا عزیز دل مامان وبابا
میکده
همسرا
بهترین ها
همیشه منتظر
خط سبز
قاصدکهای سوخته


: آرشیو

: اشتراک

 

پارسی بلاگ، پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ