سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از دست شدن دوستان ، غربت است . [نهج البلاغه]
فاطمه زهرا کوچولو

 سلام حالتون خوبه  حال من ؟ حال من که اصلا خوب نیست چرااااااا؟خوب از این ادم بزرگا بپرسین دیگه این همه دنبال پول و چیزای بی ارزشن  الان چند روزه که بابایی داره دنبال یه خونه ی دیگه میگرده خوب برای اینکه دیگه نمیتتونیم اینجا بمونیم اخه بابایی به مامانی میگه خیلی پول میخواد اولش که بابایی کلی گشت تا یه دونه خونه پیدا کرد حالا هم که خونه پیدا کرده همش صاحب خونش اونجا نیست که بابایی بهش پول بده تا ما بریم تو خونمون بابایی همش میره دم در خونشون ولی کسی اونجانیست مامانی هم وسایلمونو جمع کرده میون اتاق منم همش باهاشون بازی میکنم مامانی هم خیلی حرص میخوره وقتی با بابایی میشینن با هم حرف میزنن مامانی خیلی قصه میخوره همش اه میکشه میگه خدایا یعنی میشه ما هم خونه دار بشیم راستی شما نمیدونین چرا بعضیا تو یه خونه همش میمونن ولی بعضی های دیگه هی باید از این خونه به اون خونه برن  تا دیشب نمیدونستم بی خونه بودن چقدر بده ولی از دیشب که مامانی منو ... دیگه نمیگم اخه میدونم که مامانی اون موقع حالش حیلی بد بود خسته بود عصبانی بود منم هی اذیتش میکردم ولی مامانی بعدش منو بوسید وازم معذرت خواهی کرد راستی شما ها میدونید چرا بعضی از ادما این همه بد شدن مامانی به بابایی میگفت حتی از پول کارتن هم نمی گذرن اخه این مردم تا کجا میخوان پیش برن من نمیدونم چرا دو دستی چسبیدن به دنیا وولش نمکنن من خیلی عصبانی ام فکر میکردم حالا که میرم به دنیا با کلی ادم مهربون رو به  روام ولی میبینم که همشون مهربون نیستن خیلی هم بدن اخه چون مامانی وبابایی منو اذیت میکنن با اینکه بابایی هم خسته میشه ولی به مامانی دلداری میده میگه خودتو ناراحت نکن ما هم خونه دار میشیم  ولی میدونین اگه من بزرگ بشم این کارا رو نمیکنم سعی میکنم ادم خوبی باشم مثل اون اقا پیره که به مامانی گفت به جای پول برای کارتن دوتا صلوات بفرست

پینوشت
خاله ها وعموهای مهربونم چون خونه ی جدید مون تلفن نداره شاید یه چند وقتی نتونم بیام به دیدنتون ولی قول میدم حتما حتما دوباره بیام پیشتون دل کوچولوم براتون تنگ میشه

فعلا خدا نگهدار


نظرات شما ()

وای چقدر خسته شدم ببخشید سلام همین الان با مامانی رفتیم بیرون اخه حوصلم سر رفته بود   وهی به مامانی نق میزدم مامانی هم منو حاضر کردو بعد رفتیم بیرون رفتیم خونه ی خاله ولی اونم اونجا نبود مجبور شدیم باز برگردیم مامانی هم هی به من غر میزد که بچه بیا پایین خسته شدم اخه من که بلد نیستم راه برم وگرنه این همه نمیزاشتم بهم غر بزنن خوب منم حوصلم سر میره مامانی برای اینکه منو سرگرم کنه میخوادبرام تاب بخره اونروز هی به بابایی میگفت رفتیم خرید واسه فاطمه تاب بخر تا منو انقدر اذیت نکنه (بیچاره فاطمه )بابایی هم گفت باشه خلاصه رفتیم خرید  منم هی ذوق می کردم ببینم این تاب چی هست که میخواد با من هم بازی بشه دیدم مامان بابا رفتن سراغ خرید کردن خودشون هی از جلوی اسباب فروشی هم گذشتیم وای چقدر عروسکای خوشکلی داشت دیدم نه مثل اینکه خبری نیست گفتم خوب لابد اخر کار می خوان واسم بخرن هی تو دلم ذوق میکردم مامان بابا هم هی میرفتن این ور هی میرفتن اونور سر گیجه گرفتم بابااخر سر مامان یه جا وایستاد تا بابایی بره وبیاد .اونجا که مامانی وایساده بود ادم بزرگا می اومدن یه چیز عجیب غریب می خریدن من که نفهمیدم چی بود ولی بعد فهمیدم که  اسمش ماهیه خلاصه منم می خوستم از این ماهی ها بردارم وهی سرک میکشیدم تو سبدشون مامانی هی میگفت بچه نکن بعد هم اون اقاهه که ماهی می فروخت به دوستش گفت چقدر بامزه اس (منو میگفتا)هیچی دیگه بابایی هم رفت کلی چیزه دیگه خرید واومد ولی خبری از تاب نشد که نشد گفتم حتما میخوان با هم بریم بخریم ولی دیدم که نع ..از فروشگاه اومدیم بیرون وبعدم سوار ماشین شدیم اومدیم خونه اه چدر این ادم بزرگا زود مانینی ها رو یادشون میره بعد که رسیدم خونه مامانی به بابایی گفت چرا واسه بچم چیزی نخریدی ؟!!بعد بابایی گفت اه یادم رفت مامنی هم گفت اشکال نداره فردا خودم واسش میخرم فردا شدو خبری از تاب نشد اگه یکم هم  شیطونی میکردم دیگه هیچی مامانی هی میگفت فاطمه اگه اذیت کنی واست تاب نمیخرماااااا منم پیش خودم گفتم حالا یه تاب میخوان بخرنا چقدر اذیت میکنناااااااا دیروز خاله اومد خونمون مامانی گفت میخوام واسه ی فاطمه تاب بخرم خاله هم گفت بیا باهم میریم منم میخوام از فروشگاه یه کم چیز میز بگیرم واسه امیر حسین (پسرش )با خودم گفتم خوش به حال امیر حسین چقدر مامانیش به فکرشه  بعد میدونین چی شد؟!!! نمیگم اگه بگم میشینین به حال من گریه میکنین چقدر این مامانی من حواس پرته یهو توی اتوبوس یادش اومد که ای وای کیف پولمو نیاوردم هیچی دیگه ما هم رفتیم فقط به  اسباب بازی ها نگاه کردیم واومدیم خونه اینم از شانس من این روزا حوصلم خیلی سر میره مامانی هم نمیاد باهام بازی کنه تابم که واسم نخریدن حالا مامانی به بابایی میگفت واسه بچم میخرم دیگه نمیدونم کی هر وقت خریدبهتون میگم


نظرات شما ()

سلام من نشتم کلی چیز نوشتم اما ......
اگه تونستم بازم میام
نظرات شما ()

چند روزی بود که خاله معصومه اومده بود خونمون اون خیلی خاله ی خوبی بود همش باهام بازی میکرد بهم غذا میداد هر وقت که گلاب به روتون خودمو خیس میکردم عوضم می کرد هر وقتم که مامانی بغلم نمی کرد خاله بغلم میکرد خلاصه خیلی منو دوست داشت ولی فکر کنم دیگه دوستم نداره  چون که دو روزه از پیش ما رفته دل کوچولوم خیلی براش تنگ شده فکر کنم دل مامانی هم براش تنگ شده  اخه دیروز خیلیی ناراحت بود  انگار اونم دلش برای خاله تنگ شده بود دیشب به بابایی می گفت که دلم گرفته بریم حرم بابایی هم گفت باشه بعد مامانی لباس خوشکلامو تنم کرد  وبعد هم رفتیم پیش حضرت معصومه اونم خیلی خوبه  چون خیلیا دوستش دارن ومیان پیشش با مامانی یکم اونجا نشستیم مامانی یکم دعا خوند بعد هم خوشحال وشاد  اومدیم خونه داشتم با خودم فکر میکردم که اگه خاله معصومه رفته حضرت معصومه که هست هروقت دلمون تنگ شد با مامانی میایم پیشش نظر شما چیه ؟ 

                                  


نظرات شما ()

دیروز بامامانی رفتیم اونجایی که خانم پرستارای مهربونی هست مامانی هر ماه منو میبره اونجا اونوقت اونا منومیزارن توی ترازو وزنم می کنن دور سرمو اندازه مگیرند قدمو اندازه می کنن ولی دیروزاوضاع یه جوره دیگه بود بعد اونجا یه نی نی آورده بودند که گریه می کرد نمی پرسید چرا   چون می خواستن جیزش کنن منم گفتم نکنه سر منم این بلا رو بیارن ؟ ولی انگارحدسم  درست بود   منم می خواستن جیز کنن با خودم گفتم وای حالا چیکار کنم حتما" خییییلی درد داره اولش یه خورده برا خانم پرستار خندیدم ولی وقتی اونو که ادمو باهاش جیز می کنن تو دستش دیدم تو دلم یه عالمه غصه جمع شد  دیگه داش گریم می گرفت نه اصلا"گریه می کردم خلاصه سرتونو درد نیارم خانم پرستار جیزم کرد اونم چه جیزی اونم دوتا. درد داشت .اونم چه دردی خیلی گریه کردم دیشب حالم خیلی بد بود خیلی تب داشم مامانی نازمو می کشیدولی مامانی از این که من حالم بد بود خیلی ناراحت بود شب هی بلند می شد دست روپیشونیم میگذاشت که یه وقت تبم بالا نره وتشنج نکنم ولی صبح که از خواب بیدار شدم تبم پایین اومده
 بود حالمم یه ذره خوب شده بودولی اگه حالا حالم خوبه برای اینه که  مامانی دیشب ازم مواظبت کرد من خوب شدن حالمو مدیون مامانیم هستم مامانی عزیزم خیلی خیلی دوست دارم .


نظرات شما ()

<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
هفته ی پر درد سر برای من
دل ـپـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر فاطمه زهرا
من اومدم
[عناوین آرشیوشده]
خانه

: پیوندهای روزانه

: موضوعات



: آمار سایت
بازدیدکنندگان: 102178
بازدید امروز: 6
بازدید دیروز: 3

: درباره من
فاطمه زهرا کوچولو
فاطمه زهرا
من یه نی نی کوچولوام

: لینک به من
فاطمه زهرا کوچولو

: دوستان

گــــل یا پوچ؟!
حنا، دختری با مقنعه
کوهپایه
انعکاس
رند
پاک دیده
سلام بچه ها
هرچه می خواهد دل تنگت بگو(مشاوره)
رئیس کوچولو
نوشته های یک ناظم
قافله ی شهدا
●:سوزن بان:●
همسفر عشق
.:: ریحانه ::.
پشت خطی
خود نوشت (داداشی ممد مهربونم )
حقیقت بهائیت
تا صبح انتظار
وبلاگی برای شیرینی های زندگی
کلاس اولی
نیلوفرآبی
نقد مَلَس
شفاعت
مسافر سبز
خاطرات خاشعات
سئوالهای منتظر جواب
تمام آرزویم این است که خاک کوی تو باشم
مادرانه
راز گشایی(دایی مهربونم)
پیک گردان
مامان نی نی
نوشته‏های زینب کوچولو
نوشته های یه مامان
فاطمه زهرا عزیز دل مامان وبابا
میکده
همسرا
بهترین ها
همیشه منتظر
خط سبز
قاصدکهای سوخته


: آرشیو

: اشتراک

 

پارسی بلاگ، پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ