سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشجویی، بر هر مسلمانی واجب است . هان ! خداوند، جویندگان دانش را دوست دارد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
فاطمه زهرا کوچولو
سلام امروز میخوام از هفته ای  که گذشت براتون تعریف کنم
اول هفته با مامانی وبابایی رفتیم اونجا که نی نی ها رو وزن میکنن وقدشونو اندازه میگیرن بعضی موقع ها هم جیزشون میکنن اونروز هم منو با کلی زورو قربون صدقه نشوندن روی وزنه نمیدونم چرا اینقده از وزنه بدم میاد درد نداره ها ولی من دوس ندارم خلاصه وزنم خوب شده بود ومامانی کلی ذوق کرد حالا نوبت جیز شدن بود(آخه من 1سال و6ماهه که از خدا عمر گرفتم ) واایییییییییییی خدا من چقدر از این قسمتش بدم میاد نمیدونم چه جوری جیز میکنن که ما نی نی های بیچاره بدنمون عین هوای این روزا که داغه بدنمون داغ داغ میشه وکلی نق ونوق و گریه وزاریسر این مامانای بیچاره میکنیم ولی من که دیگه اون طرفا پیدام نمیشه اخه دیگه نوبت جیز شدن ندارم .یعنی دارما اون موقع که میخوام برم مدرسه کلی چیز یاد بگیرم باید باز برمو جیز بشم راستی خانومه به  مامانی میگفت دندوناشو براش مسواک بزن مامانی هم خندید وگفت آخه دو تا دندون هم مسواک زدن داره ؟خانومه هم گفت که اشکال نداره حتما که نباید 32 تا دندون در بیاره
اوخ نوشت :
دیروز اون موقع که افتاب تو اسمونه و هوا خیلی داغه داشتم تو حیاط بازی میکردم پنجره ی اشپزخونمون باز میشه توی حیاط بعد من هی میدویدم دستمو میزدم به پنجره وبرمیگشتم هی داشتم این کار میکردم بازی میکردم که دیدم ای وااااااااااااااااااااای توی اشپزخونه در حا ل سقوط آزادم ومامانی روبه رومه کار  مامانی من تو این مواقع خیلی جالبه به جای این که بپره ومنو میون زمین وآسمون بگیره میشینه روی زمین خوب منم کسی نبود بگیرتم محکم خوردم رو کاشیهای اشپزخونه وکلی دردم گرفت تازشم صورت سفیدو تپلم کلی اوخ شد  بعدش انقدر گریه کردم تا خوابم بردبابایی به مامانی میگفت خانوووووم میدویدی و بچه رو میگرفتی مامانی هم میگفت اصلا نمیتونستم همون موقع دستو پام انگار فلج شده بودن  خوب اینم شانس منه دیگه مامانی روز تا شب دنبال من میدوه وهی میگه بشین نکن تخه اوخه ولی اون موقع که باید بدوه اینجوری میشه هیییییییییییییییییی اینم شانس منه دیگه


نظرات شما ()

سلام دیروز مامانی نتیجه ی امتحانشو فهمید من که کلی خوشحال شدم

قبول شده نهههههههههههههههه خِـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیر پس چرا من خوشحالم ؟ خوب چون که مامانی کلی واسه خودش نقشه کشیده بود اونم چه نقشه های جنایت کارانه  ای نقشه کشیده بود که وقتی خودش میره مدرسه منو ببره بزاره مهد کودک وخودشو یه چند ساعتی از دست من خلاص کنه و واسه ی خودش کلی دوست پیداکنه وکیف کنه اخه هی میگه خسته شدم از بس که صبح تا شب تو خونه تنها بودم وهی شستم وسابیدم وباز فاطمه زهرا خانوم ریخت وپاش کرد واتیش سوزوند خوب شما بگید اگه من کثیف نکنم اگه من شیطونی نکنم وبازی گوشی نکنم چیکار کنم تازشم خوبه مثل این نی نی هایی که مریضن وحالشون از اول عمر تا آخر عمر گریه ایه ودست وپای کوچولوشون رو نمیتونن تکون بدن یه گوشه بشینم تا خونه زندگی مامان همین جور تمیز باشه وبرق بزنه اون وقت این تمیزی  چه فایده ای داره الان هم که تصمیم گرفته بود بره برای خودش درس بخونه Reading a Bookکه خدار و شکر همه ی نقشه هاشو آب برد نه یعنی نقشه براب شد شما ادم بزرگا همیشه به فکر راحتی خودتونین ودوست ندارین ما نی نی ها زیاد شیطونی کنیم خوب فقط تا موقعی عزیزیم که تروتمیز باشیم وشیرین زبونی کنیم خوب شما الان حوصله ی ما نی نی ها رو ندارین ماهم وقتی شما پیر شدین حوصلتونو نداریم شما الان ما رو میبرین مهد ما هم بعدا شما رو میبریم اونجا که آدم پیرا رو نگه میدارن شما هی الان میگین بچه ما کار داریم دست نزن بشین نکن ما هم اونوقت به شما میگیم ما هم کار داریم بچه داریم زندگی داریم وقت برای شما نداریم شما الان هی سر ما جیغ بنفش میکشین ما هم یه وقت دیگه خوبه؟ نه خوبه حالا بازم اگه دوست دارین ما روبزارین مهد تا از دست شیطونی هامون راحت بشین .


نظرات شما ()

 

سلام سلاااااااااااااااااااااااااااااااااام  صد تا سلام حال همه خوبه من هم خوبم
اوه اوه فوت فوت  چقدره اینجا گرد وخاک گرفته تامن نبودما همینه دیگه خونه که توش خانوم نباشه همین میشه دیگه خوب حالا که اومدم باید یه کم تغییر وتحول بدم توی وبلاگم ولیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی من که بلد نیستم اینجارو خوشگل کنم( اینم یه مشکلییه برای خودشا)خوب حالا این چند وقتی که من نبودم بهتون خوش گذشته از دست شیطونی های فاطمه زهرا کوچولو دز امان بودین چه خبرا شده اینجا کی اومده کی رفته من که کلی خبر دارم  همشو نمیتونم بگم که   تازشم فک نکنم همش اینجا جا بشه ولی خبر مهم اینه که من بلاخره دندووووووووووووووووووووووووووووووووون درا وردمYah اما همش یه دونه ونصفی مامانی هم خیلی خوشحال شد وقتی که دید من دندون دراوردم حالا وقتی که میخندم یه دونه ونصفی دندون سفید وخوشگل پیدا میشه که مامانی هی قربون صدقشون میره درسته که خیلی کمن ولیاز دست مامانی وبابایی که دیگه چراغ قوه ندازن تو دهنم ودهنمو وارسی کنن کلی راحت شدم تو این مدت کلی چیز دیگه هم یاد گرفتم مثلا هر کی هر کاری کرد حالا چه خوب چه بد هی میزنم رو دستم ونچ نچ میکنم که مامانی کلی برای این کارم ضعف میکنه وخوشش میاد قبلا همه چیزو به اسم بابا میشناختم ولی الان بهتر شدم ودیگه به اب نمیگم بابا میگم آب راستی چند وقتی هم بود که حالم گریه ای شده بود بازم منو بردن دکتر  وجیزم کردن ولی این دفه فقط یه بار راستی این چند وقت هم که من ومامانی نبودیم مامانی امتحان داشت(چقدر هم که خوند ) حالا نمیگم امتحان چی شاید مامانی قبول نشد اونوقت ضایع میشه ا درست حرف بزن بچه نه ضایه که نه روش نشه بیاد این طرفا اوهوم حالا بهتر شد نشد ؟ خوب دیگه باید برم یه چایی بزارم بخورم خستگیم در بره اخه مامانی بد جور عادتم داده به چایی معتاد شدم


نظرات شما ()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
هفته ی پر درد سر برای من
دل ـپـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر فاطمه زهرا
من اومدم
[عناوین آرشیوشده]
خانه

: پیوندهای روزانه

: موضوعات



: آمار سایت
بازدیدکنندگان: 103715
بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 5

: درباره من
فاطمه زهرا کوچولو
فاطمه زهرا
من یه نی نی کوچولوام

: لینک به من
فاطمه زهرا کوچولو

: دوستان

گــــل یا پوچ؟!
حنا، دختری با مقنعه
کوهپایه
انعکاس
رند
پاک دیده
سلام بچه ها
هرچه می خواهد دل تنگت بگو(مشاوره)
رئیس کوچولو
نوشته های یک ناظم
قافله ی شهدا
●:سوزن بان:●
همسفر عشق
.:: ریحانه ::.
پشت خطی
خود نوشت (داداشی ممد مهربونم )
حقیقت بهائیت
تا صبح انتظار
وبلاگی برای شیرینی های زندگی
کلاس اولی
نیلوفرآبی
نقد مَلَس
شفاعت
مسافر سبز
خاطرات خاشعات
سئوالهای منتظر جواب
تمام آرزویم این است که خاک کوی تو باشم
مادرانه
راز گشایی(دایی مهربونم)
پیک گردان
مامان نی نی
نوشته‏های زینب کوچولو
نوشته های یه مامان
فاطمه زهرا عزیز دل مامان وبابا
میکده
همسرا
بهترین ها
همیشه منتظر
خط سبز
قاصدکهای سوخته


: آرشیو

: اشتراک

 

پارسی بلاگ، پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ