سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و چون از صفین باز مى‏گشت ، به گورستان برون کوفه نگریست و فرمود : ] اى آرمیدگان خانه‏هاى هراسناک ، و محلتهاى تهى و گورهاى تاریک ، و اى غنودگان در خاک اى بى کسان ، اى تنها خفتگان اى وحشت زدگان شما پیش از ما رفتید و ما بى شماییم و به شما رسندگان . امّا خانه‏ها ، در آنها آرمیدند ، امّا زنان ، به زنى‏شان گزیدند . امّا مالها ، بخش گردیدند . خبر ما جز این نیست ، خبرى که نزد شماست چیست ؟ [ سپس به یاران خود نگریست و فرمود : ] اگر آنان را رخصت مى‏دادند که سخن گویند شما را خبر مى‏دادند که بهترین توشه‏ها پرهیزگارى است . [نهج البلاغه]
فاطمه زهرا کوچولو

سلام حال شماها خوبه منم خوبم این چند روزی هم که نبودم حالم خوب بود ولی مامانی خوب نبود منم که خودم نمینویسم مامانی برام مینویسه

الان هم که اومدم یه دونه سوال کوچولو دارم میخواستم بدونم شماها هر وقت حوصلتون سر میره چیکار میکنین کسی باهاتون بازی میکنه(اخ یادم نبود ادم بزرگا بازی نمیکنن ) من نمیدونم چیکار کنم دوست دارم که مامانی یا بابایی باهام بازی کنن مامانی که منو میزاره تو روروک ومیره سراغ کاراش من هم یه کم بازی می کنم و این طرف اون طرف میرم ولی زود خسته میشم وبرای اینکه مامانی بیاد پیشم گریه میکنم مامان هم میاد یه کم باهام بازی می کنه بعد می بینه من ساکت شدم باز میره سراغ کارش اگه بازم گریه کنم اون وقت مامانی عصبانی می شه ومنو دعوا میکنه خوب من چیکار کنم اخه من که بلد نیستم بازی کنم یکی باید باهام بازی کنه تا حوصلم سر نره

خوب این از مامانی .بابایی یه کم بیشتر باهام بازی میکنه وصبر وحوصلش بیشتر از مامانییه لی اونم زود خسته میشه وبه مامانی میگه بیا بچه رو بگیر مامانی همکه انگار می خواد از دست من فرار کنه میگه من کار دارم خودت یه جوری سرشو گرم کن یکی به من بگه اخه من چیکاااااار کنم یه نی نی هم نیست که حداقل با اون بازی کنم یه دونه خاله دارم می خواد محمد جواد بیاره ولی نمیدونم چرا نمیاره تا حداقل من با اون بازی کنم .
شما بگید من چیکار کنم  

              


نظرات شما ()

سلام امروز میخوام از اون موقعی که با بابا ومامان رفته بودم اونجا که خیلی از ادم خوبا رفتن پیش  خدا براتون بگم من خیلی زیاد اونجا بودم اونجا خاله های مهربونی بود فکر کنم بهشون می گفتن خادم شهدا اونا منو خیلی دوست داشتن من و ماما تو یه اتاق کوچولو با چند تا خاله ی دیگه بودیم یکی از خاله ها یه دختر داشت که اسمش حنانه بود حنانه دختر شیطونی بود ومامانشو خیلی اذیت میکرد منم اروم یه جا میخوابیدم ونگاش میکردم یه روز دیدم دور وبر من می چرخه ( وای خدا به خیر کنه )نکنه ...اره حدسم درست بود مثل اینکه قراره بلایی سرم بیا وایییییییییی دماقمو ول کن مامان جون به دادم برس  داشت باهام بازی میکردها یه دفعه نمیدونم دماق من تو دهن اون چیکار میکرد اخ خیلی دردم گرفت زدم زیر گریه یکی از خاله ها هول شد و حنانه رو در حالی که دماق من تو دهنش بود از روی من بلند کرد منم بیشتر دردم گرفت وشروع کردم به جیغ زدن مامانم وقتی اومد ومنو بادماق خونی دیدشروع کرد به گریه کردن ووبالا وپاین  پریدن منم دیدم مامانم گریه میکنه صدامو بیشتر بلند کردم مامانم هی تو سر خودش میزد  این طرف اون طرف میرفت خلاصه اینکه منو بردن بیمارستان ویه کم دارو برام گرفتن دماق من هم کم کم خوب شد  ولی هنوز جاش مونده اینم یه خاطره ی بد از من
نظرات شما ()

دوباره سلام   امروز برای اولین بار میخوام برای شما دوستای  خوبم خاطرات مو بنویسم
فقط کاشکی خوشتون بیاد ومنو تو این کارکمک کنید تا مثل   شما  ها بشم 
خوب میخوام از روزی که به دنیا اومدم شروع کنم من  روز جمعه  به دنیا اومدم میدونم جمعه
تعطیله  ولی شماها بهتر از من میدونید که تو همچین روزی یکی قراره بیاد که با همه دوسته
ادمایی رو که با هم  قهرنو  اشتی میده ما بچه ها رو  دوست داره خلاصه اینکه خیلی
ادم خوبیه تازه اسم بیمارستانی  که من توش به دنیا اومدم ولیعصره ومن خیلی  خوشحالم  اونجا
خیلی بزرگ بودوبچه های زیادی اونجا  بودن  بعضی از بچه ها اروم بودن بعضیهاشونم خیلی گریه
میکردن نمیدونم گشنشون بود  یا از اینکه   اومده  بودن   به این دنیا ناراضی بودن منم دیدم اونا
گریه می کنن زدم زیر گریه ولی من مامانمو میخواستم خلاصه بعدا ز یه سری مقدمات منو بردن
پیش مامانم وای چه مامان مهربونی

بعدشم بابامو دیدم بابام هم خیلی مهربون بود تازه تو گوشمم یه چیزایی خوند که من نفهمیدم
بعدش هم بهم  دوتا چیز قهوای رنگ دادنم خوب حرف از خوردن شد گشنم شد برم یه چیزی بخورم
 فعلا تا بعد
                                    


نظرات شما ()

<      1   2   3      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
هفته ی پر درد سر برای من
دل ـپـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر فاطمه زهرا
من اومدم
[عناوین آرشیوشده]
خانه

: پیوندهای روزانه

: موضوعات



: آمار سایت
بازدیدکنندگان: 103597
بازدید امروز: 12
بازدید دیروز: 3

: درباره من
فاطمه زهرا کوچولو
فاطمه زهرا
من یه نی نی کوچولوام

: لینک به من
فاطمه زهرا کوچولو

: دوستان

گــــل یا پوچ؟!
حنا، دختری با مقنعه
کوهپایه
انعکاس
رند
پاک دیده
سلام بچه ها
هرچه می خواهد دل تنگت بگو(مشاوره)
رئیس کوچولو
نوشته های یک ناظم
قافله ی شهدا
●:سوزن بان:●
همسفر عشق
.:: ریحانه ::.
پشت خطی
خود نوشت (داداشی ممد مهربونم )
حقیقت بهائیت
تا صبح انتظار
وبلاگی برای شیرینی های زندگی
کلاس اولی
نیلوفرآبی
نقد مَلَس
شفاعت
مسافر سبز
خاطرات خاشعات
سئوالهای منتظر جواب
تمام آرزویم این است که خاک کوی تو باشم
مادرانه
راز گشایی(دایی مهربونم)
پیک گردان
مامان نی نی
نوشته‏های زینب کوچولو
نوشته های یه مامان
فاطمه زهرا عزیز دل مامان وبابا
میکده
همسرا
بهترین ها
همیشه منتظر
خط سبز
قاصدکهای سوخته


: آرشیو

: اشتراک

 

پارسی بلاگ، پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ