سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این دانش، دین است، پس نیک بنگریدکه از چه کسی دین خود را می گیرید . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
فاطمه زهرا کوچولو

سلام میخواستم بپرسم که شماها  موش رو دوست دارید یا نه؟ مامان من از موش خیلی می ترسه اخه اون روز یه دونه موش کوچولو موچولو اومده بود خونمون مامانم هی جیغ می زد  و فرار می کرد نمیدونم چرا اخه موشه خیلی کوچیک بود نمی تونست مامانیمو بخوره که تازه مامانی که اینقدر از موش میترسه و بدش میاد پس چرا  وقتی بازی می کنم  و نگاش می کنم به من میگه موش موشکم ،موشی مامان  من که شکل این خانم موشه نیستم  اگر هم شکل اون باشم مامانی باید از من بترسه پس چرا انقدر دوسم داره ؟

وقتی مامانی به من میگه موشی بابایی مامانی رو اخم میکنه وبهش میگه خاااااااااااااانووووم چرا رو بچه اسم حیوون می ذاری اسم به این قشنگی براش انتخاب کردیم که تو بهش بگی موشی ؟موشی هم شد اسم انسان خیلی کرامتش بالاتر از این حرفهاست ویه سری حرفهای قلمبه سلمبه دیگه که من از اونا سر در نمی یارم اگه شما متوجه شدین  به من هم بگید مامانیم هم اخم میکنه ولی بعدش به بابایی میگه خوب چیکار کنم بچم بامزه اس خوب اگه من بامزم حتما خانم موشه هم بامزه اس پس چرا مامانی خانم موشه رو دوس نداره ومنو دوس داره و ازم فرار نمی کنهههه اخرش من نفهمیدم موش خوبه یا بد مامانی راست میگه یا بابایی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟


نظرات شما ()

سلام خوبید منم خوبم میخواستم ازتون بپرسم تا حالا شده یکی از سر وصدا کردن شما ذوق بکنه من الان چند روزیه که یاد گرفتم قان وقون کنم واز خودم صدا در بیارم وبخندم مامانم وقتی من از خودم صدا در می یارم خیلی ذوق میکنه ومنو بغل میکنه وانقدر میبوسه که صورتم قرمز میشه تازه من یه کار دیکه هم یاد گرفتمامن میتونم دستمو بکنم تو دهنم و اونوبمکم ولی نمیدونم چرا مامانم هی دستمو در میاره وبهم اخم میکنه مگه نمیدونه من این کارو خیلی دوست دارم از دست این ادم بزرگا خودشون هر کاری میخوان ا نجام میدن هیشکی ام هیچی بهشون نمیگه ولی ما نی نی ها... بزار بزرگ بشم میدونم چیکار کنم
نظرات شما ()

سلام امروز میخوام از اون موقعی که با بابا ومامان رفته بودم اونجا که خیلی از ادم خوبا رفتن پیش  خدا براتون بگم من خیلی زیاد اونجا بودم اونجا خاله های مهربونی بود فکر کنم بهشون می گفتن خادم شهدا اونا منو خیلی دوست داشتن من و ماما تو یه اتاق کوچولو با چند تا خاله ی دیگه بودیم یکی از خاله ها یه دختر داشت که اسمش حنانه بود حنانه دختر شیطونی بود ومامانشو خیلی اذیت میکرد منم اروم یه جا میخوابیدم ونگاش میکردم یه روز دیدم دور وبر من می چرخه ( وای خدا به خیر کنه )نکنه ...اره حدسم درست بود مثل اینکه قراره بلایی سرم بیا وایییییییییی دماقمو ول کن مامان جون به دادم برس  داشت باهام بازی میکردها یه دفعه نمیدونم دماق من تو دهن اون چیکار میکرد اخ خیلی دردم گرفت زدم زیر گریه یکی از خاله ها هول شد و حنانه رو در حالی که دماق من تو دهنش بود از روی من بلند کرد منم بیشتر دردم گرفت وشروع کردم به جیغ زدن مامانم وقتی اومد ومنو بادماق خونی دیدشروع کرد به گریه کردن ووبالا وپاین  پریدن منم دیدم مامانم گریه میکنه صدامو بیشتر بلند کردم مامانم هی تو سر خودش میزد  این طرف اون طرف میرفت خلاصه اینکه منو بردن بیمارستان ویه کم دارو برام گرفتن دماق من هم کم کم خوب شد  ولی هنوز جاش مونده اینم یه خاطره ی بد از من
نظرات شما ()

دوباره سلام   امروز برای اولین بار میخوام برای شما دوستای  خوبم خاطرات مو بنویسم
فقط کاشکی خوشتون بیاد ومنو تو این کارکمک کنید تا مثل   شما  ها بشم 
خوب میخوام از روزی که به دنیا اومدم شروع کنم من  روز جمعه  به دنیا اومدم میدونم جمعه
تعطیله  ولی شماها بهتر از من میدونید که تو همچین روزی یکی قراره بیاد که با همه دوسته
ادمایی رو که با هم  قهرنو  اشتی میده ما بچه ها رو  دوست داره خلاصه اینکه خیلی
ادم خوبیه تازه اسم بیمارستانی  که من توش به دنیا اومدم ولیعصره ومن خیلی  خوشحالم  اونجا
خیلی بزرگ بودوبچه های زیادی اونجا  بودن  بعضی از بچه ها اروم بودن بعضیهاشونم خیلی گریه
میکردن نمیدونم گشنشون بود  یا از اینکه   اومده  بودن   به این دنیا ناراضی بودن منم دیدم اونا
گریه می کنن زدم زیر گریه ولی من مامانمو میخواستم خلاصه بعدا ز یه سری مقدمات منو بردن
پیش مامانم وای چه مامان مهربونی

بعدشم بابامو دیدم بابام هم خیلی مهربون بود تازه تو گوشمم یه چیزایی خوند که من نفهمیدم
بعدش هم بهم  دوتا چیز قهوای رنگ دادنم خوب حرف از خوردن شد گشنم شد برم یه چیزی بخورم
 فعلا تا بعد
                                    


نظرات شما ()

سلام من فاطمه زهرا کوچولو  چهار ماه هستم ومی خوام وبلاگ نویس بشم وبلاگمو مادرمم مدریت می کنه ومطالب منو برام می نویسه انشاءالله بزرگ که شدم وخوندن ونوشتن رو یاد گرفتم خودم می نویسم به امید اون روز  


نظرات شما ()

<   <<   6      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
هفته ی پر درد سر برای من
دل ـپـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر فاطمه زهرا
من اومدم
[عناوین آرشیوشده]
خانه

: پیوندهای روزانه

: موضوعات



: آمار سایت
بازدیدکنندگان: 103613
بازدید امروز: 28
بازدید دیروز: 3

: درباره من
فاطمه زهرا کوچولو
فاطمه زهرا
من یه نی نی کوچولوام

: لینک به من
فاطمه زهرا کوچولو

: دوستان

گــــل یا پوچ؟!
حنا، دختری با مقنعه
کوهپایه
انعکاس
رند
پاک دیده
سلام بچه ها
هرچه می خواهد دل تنگت بگو(مشاوره)
رئیس کوچولو
نوشته های یک ناظم
قافله ی شهدا
●:سوزن بان:●
همسفر عشق
.:: ریحانه ::.
پشت خطی
خود نوشت (داداشی ممد مهربونم )
حقیقت بهائیت
تا صبح انتظار
وبلاگی برای شیرینی های زندگی
کلاس اولی
نیلوفرآبی
نقد مَلَس
شفاعت
مسافر سبز
خاطرات خاشعات
سئوالهای منتظر جواب
تمام آرزویم این است که خاک کوی تو باشم
مادرانه
راز گشایی(دایی مهربونم)
پیک گردان
مامان نی نی
نوشته‏های زینب کوچولو
نوشته های یه مامان
فاطمه زهرا عزیز دل مامان وبابا
میکده
همسرا
بهترین ها
همیشه منتظر
خط سبز
قاصدکهای سوخته


: آرشیو

: اشتراک

 

پارسی بلاگ، پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ