سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، چرکی و ژولیدگی را دشمن می دارد . [.رسول خدا صلی الله علیه و آله]
فاطمه زهرا کوچولو

سلام سلام خیلی سلام اندازه این همه که نبودم سلام انقدر دلم تنگ شده بود واسه ی خاله های مهربونم  وعموها خوبم و دایی جونم
امروز با بابایی ومامانی رفتیم همون جایی که مامانی منو هر ماه میبره قد ووزنمو اندازه می گیره کلی رفتیم تا رسیدیم اخه چون خونمون خیلی دور شده وقتی که رفتیم مامانی پروندمو داد به اون خانوم مهربونه اونم گفت که زود اوردیش باید نه ماهش تموم بشه ولی حالا که اوردیش بزار وزنشو اندازه بگیرم (من از این وزن کردن خوشم نمیاد برای همینم کلی ورجه وروجه میکنم تا منو از روی وزنه بردارن ولی مگه  میزارن) بعد از این که با کلی زحمت منو وزن کردن خانومه تو پروندم یه خط کشید بعدشم به مامانی گفت که وزنش زیاد نشده مامانی هم هر چی گله از من داشت بهش کرد گفت که من خوب غذا نمیخورم واذیتش میکنم بعد میدونید خانوم مهربونه چی گفت :گفتش که بده خودش غذا بخوره اشکال هم نداره که کثیف کنه .وای اخ جوووووووووووون دیگه از این به بعد خودم غذامو می خورم دیگه بزرگ شدم دیگه مثل ادم بزرگا هر وقت که خواستم میخورم هر وقت هم نخواستم نمیخورم دیگه زور زورکی غذا رو تو دهنم نمیکنن خلاصه کلی ذوق کردم مامنی هم از خانومه تشکر کرد واومدیم بیرون پیش بابایی مامانی به بابایی گفت که چی شد وچی گفت وچی شنید بابایی هم با حرف خانوم مهربونه موافق بود میگفت اشکالی نداره اگه همه جا رو کثیف کنه وبه هم بریزه از لحاظ روانشناسی روی شخصیت بچه خیلی تاثیرداره مامانی هم میگفت از لحاظ روانشناسی روی من تاثیر نداره که همش باید بشورم وبسابم خلاصه من که نفهمیدم این شخصیت که میگن کی هست وروانشناسی دیگه چیه ولی خوش به حال من شد چون از این به بعد خودم غذامو میخورم

 

 


نظرات شما ()

 سلام حالتون خوبه  حال من ؟ حال من که اصلا خوب نیست چرااااااا؟خوب از این ادم بزرگا بپرسین دیگه این همه دنبال پول و چیزای بی ارزشن  الان چند روزه که بابایی داره دنبال یه خونه ی دیگه میگرده خوب برای اینکه دیگه نمیتتونیم اینجا بمونیم اخه بابایی به مامانی میگه خیلی پول میخواد اولش که بابایی کلی گشت تا یه دونه خونه پیدا کرد حالا هم که خونه پیدا کرده همش صاحب خونش اونجا نیست که بابایی بهش پول بده تا ما بریم تو خونمون بابایی همش میره دم در خونشون ولی کسی اونجانیست مامانی هم وسایلمونو جمع کرده میون اتاق منم همش باهاشون بازی میکنم مامانی هم خیلی حرص میخوره وقتی با بابایی میشینن با هم حرف میزنن مامانی خیلی قصه میخوره همش اه میکشه میگه خدایا یعنی میشه ما هم خونه دار بشیم راستی شما نمیدونین چرا بعضیا تو یه خونه همش میمونن ولی بعضی های دیگه هی باید از این خونه به اون خونه برن  تا دیشب نمیدونستم بی خونه بودن چقدر بده ولی از دیشب که مامانی منو ... دیگه نمیگم اخه میدونم که مامانی اون موقع حالش حیلی بد بود خسته بود عصبانی بود منم هی اذیتش میکردم ولی مامانی بعدش منو بوسید وازم معذرت خواهی کرد راستی شما ها میدونید چرا بعضی از ادما این همه بد شدن مامانی به بابایی میگفت حتی از پول کارتن هم نمی گذرن اخه این مردم تا کجا میخوان پیش برن من نمیدونم چرا دو دستی چسبیدن به دنیا وولش نمکنن من خیلی عصبانی ام فکر میکردم حالا که میرم به دنیا با کلی ادم مهربون رو به  روام ولی میبینم که همشون مهربون نیستن خیلی هم بدن اخه چون مامانی وبابایی منو اذیت میکنن با اینکه بابایی هم خسته میشه ولی به مامانی دلداری میده میگه خودتو ناراحت نکن ما هم خونه دار میشیم  ولی میدونین اگه من بزرگ بشم این کارا رو نمیکنم سعی میکنم ادم خوبی باشم مثل اون اقا پیره که به مامانی گفت به جای پول برای کارتن دوتا صلوات بفرست

پینوشت
خاله ها وعموهای مهربونم چون خونه ی جدید مون تلفن نداره شاید یه چند وقتی نتونم بیام به دیدنتون ولی قول میدم حتما حتما دوباره بیام پیشتون دل کوچولوم براتون تنگ میشه

فعلا خدا نگهدار


نظرات شما ()

حدود یه هفته ای میشه که رفتم تو شیش ماه قدم بلندتر  شده موهام در اومده توپول تر
شدم خلاصه کلی خوشکلتر شدم  اینو من که نمی گم مامانی میگه(قضیه ی سوسک
و دست و پای بلوری و اینا)
اشتهام هم خیلی زیاد شده هر چی هست میخوام بخورم     
دستمو . شصت پامو دماغ بابایی و... خلاصه دوست دارم هر چی دم دستم میادرو بخورم
مامانی خیلی با این کا
رم مخالفه وهمیشه  سر به زنگار میرسه ومنو در حین ارتکاب جرم که
نه حین مکیدن. مچمو
میگیره     تازه مامانی نقض حقوق نی نی (حقوق بشر      
کرده ویه ماه زودتر غذای کمکی رو ش
روع کرده یه تیکه نون میده دستم وهی میگه به جای دستت
اینو بمک منم ناچارم قبول کنم وگر نه 
...       منم یکم نون رو میمکم بعد آروم میندازمش   
وشروع میکنم به مکیدن دستم همون دست خودم خوشمزه تره    مامانی میگه دختر انقدر
دستتو نخور تموم میشه ها  یه چند روزی هم  میشه که تو دهنم یه جوری میشه مامانی به
بابایی میگه میخواد دندون در بیاره راستی شما میدونید دندون چیه  
  اصلا چرا میخواد تو
دهن من در بیاد خوب حال نمیشه تو باغچه در بیاد تا من انقدر عذاب نکشم وای خدایا چقدر باید سختی بکشم تا بزرگ بشم کاشکی زود زود بزرگ بشم


نظرات شما ()

سلام خوبید منم خوبم ولی خوب خوب نیستم چراااااااااا؟خوب چون دوست دارم مثل ادم بزرگا باشم اخه ادم بزرگا میتونن حرف بزنن وهر چیزی که دوست دارن بگن ولی ما نی نی ها...هیییییییییی کاشکی منم زود بزرگ می شدم  اونوقت مجبور نبودم هر چیزی رو که میخوام با گریه به مامانی بفهمونم مامانی هم نفهمه که من چی میگم وچی میخوام میدونید من هر وقت هر چیزی میخوام باید کلی گریه کنم تا مامانی بفهمه من چمه چون من نی نی  اولشم هر وقت هم که نمیدونه من برای چی گریه میکنم کلافه میشه ومن دعوا میکنه ....خوب من چی کار کنم که ادم بزرگا زبون ما نی نی ها رو نمیفهمن حالا خوبه من مثل نی نی های دیگه جیغ جیغو نیستم وقتی مامانی منو دعوا میکنه بابایی میگه خانوم با بچه درست حرف بزن رو تربیتش تاثیر میزاره مامانی هم  به بابایی میگه من صبرم کمه نمیتونم که همش ناز شو بکشم ولی اون روز شنیدم  بابایی به  مامانی میگفت که حدیث از امام صادق داریم که میگه فاطمه هارو نباید هیچوقت دعوا کرد .من که نفهمیدم ایشون کیه ولی حتما ادم خوبیه که ما فاطمه ها رو دوست داره منم خیلی دوسش دارم چون باعث شد که دیگه مامانی منو دعوا نکنه راستی اگه شما ها فهمیدین به منم بگین باشههههه


نظرات شما ()

سلام میخواستم بپرسم که شماها  موش رو دوست دارید یا نه؟ مامان من از موش خیلی می ترسه اخه اون روز یه دونه موش کوچولو موچولو اومده بود خونمون مامانم هی جیغ می زد  و فرار می کرد نمیدونم چرا اخه موشه خیلی کوچیک بود نمی تونست مامانیمو بخوره که تازه مامانی که اینقدر از موش میترسه و بدش میاد پس چرا  وقتی بازی می کنم  و نگاش می کنم به من میگه موش موشکم ،موشی مامان  من که شکل این خانم موشه نیستم  اگر هم شکل اون باشم مامانی باید از من بترسه پس چرا انقدر دوسم داره ؟

وقتی مامانی به من میگه موشی بابایی مامانی رو اخم میکنه وبهش میگه خاااااااااااااانووووم چرا رو بچه اسم حیوون می ذاری اسم به این قشنگی براش انتخاب کردیم که تو بهش بگی موشی ؟موشی هم شد اسم انسان خیلی کرامتش بالاتر از این حرفهاست ویه سری حرفهای قلمبه سلمبه دیگه که من از اونا سر در نمی یارم اگه شما متوجه شدین  به من هم بگید مامانیم هم اخم میکنه ولی بعدش به بابایی میگه خوب چیکار کنم بچم بامزه اس خوب اگه من بامزم حتما خانم موشه هم بامزه اس پس چرا مامانی خانم موشه رو دوس نداره ومنو دوس داره و ازم فرار نمی کنهههه اخرش من نفهمیدم موش خوبه یا بد مامانی راست میگه یا بابایی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟


نظرات شما ()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
هفته ی پر درد سر برای من
دل ـپـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر فاطمه زهرا
من اومدم
[عناوین آرشیوشده]
خانه

: پیوندهای روزانه

: موضوعات



: آمار سایت
بازدیدکنندگان: 102202
بازدید امروز: 4
بازدید دیروز: 12

: درباره من
فاطمه زهرا کوچولو
فاطمه زهرا
من یه نی نی کوچولوام

: لینک به من
فاطمه زهرا کوچولو

: دوستان

گــــل یا پوچ؟!
حنا، دختری با مقنعه
کوهپایه
انعکاس
رند
پاک دیده
سلام بچه ها
هرچه می خواهد دل تنگت بگو(مشاوره)
رئیس کوچولو
نوشته های یک ناظم
قافله ی شهدا
●:سوزن بان:●
همسفر عشق
.:: ریحانه ::.
پشت خطی
خود نوشت (داداشی ممد مهربونم )
حقیقت بهائیت
تا صبح انتظار
وبلاگی برای شیرینی های زندگی
کلاس اولی
نیلوفرآبی
نقد مَلَس
شفاعت
مسافر سبز
خاطرات خاشعات
سئوالهای منتظر جواب
تمام آرزویم این است که خاک کوی تو باشم
مادرانه
راز گشایی(دایی مهربونم)
پیک گردان
مامان نی نی
نوشته‏های زینب کوچولو
نوشته های یه مامان
فاطمه زهرا عزیز دل مامان وبابا
میکده
همسرا
بهترین ها
همیشه منتظر
خط سبز
قاصدکهای سوخته


: آرشیو

: اشتراک

 

پارسی بلاگ، پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ